به گزارش گروه فرهنگی حیات، در روز ۲۷ شهریور ۱۳۳۷ در تهران به دنیا آمد. نخستین فرزند خانواده بود و پس از او شهید محمدرضا موحد دانش و سپس خواهرش متولد شدند. در خانوادهای مذهبی بزرگ شد و در دبستان اسلامی نوبخت تحصیل کرد. متوسطه را در دبیرستان روزبه و هنرستان صنعتی گذراند و در رشته برق دیپلم گرفت و سپس کنکور داد و در رشته برق دانشگاه تبریز پذیرفته شد اما به دانشگاه نرفت و ترجیح داد به خدمت سربازی برود.
از همان نوجوانی شیفته آموختن بود و روحی پرشور داشت. انواع ورزشهای رزمی را آزمون کرد و کوهنورد قابلی هم بود. سربازی او مصادف شد با روزهای اوج انقلاب. با فرمان امام مبنی بر فرار از پادگان های رژیم طاغوتی، علیرضا هم فرار کرد و به مردم پیوست و در راهپیمایی و تظاهرات و فعالیت های انقلابی حضور فعال داشت.
«ارتشبد نصیری» را در حال فرار شناسایی کرد!
علیرضا موحد دانش، کسی بود که «نعمت الله نصیری» معدوم، رئیس سابق ساواک و از عناصر منفور رژیم طاغوت را در حال فرار، شناسایی و به مردم معرفی کرد تا دستگیر و تحویل دادگاه انقلابی شود. پس از پیروزی انقلاب، کمیته انقلاب اسلامی شمیرانات را پایهگذاری کرد و به جوانان آموزش نظامی میداد.
در سال ۱۳۵۸ به سپاه پاسداران پیوست و حراست از بیت حضرت امام خمینی (ره) را به عهده گرفت. با شروع غائله ضد انقلاب در کردستان، او نیز برای دفاع از انقلاب و کشورش در کنار کسانی که بعدها از چهرههای تابناک سپاه و دفاع مقدس شدند، به آن منطقه رفت.
حکایتی عجیب از ماجرای قطع دست علیرضا...
در عملیات «بازی دراز» جانشین «شهید محسن وزوایی» بود که در جریان همین عملیات هم دست راستش را تقدیم خدا کرد. شب بعد از عملیات، در اثر پاتکی که دشمن کرده بود، برخی سنگرهای رزمندگان اسلام به تصرف آنها درآمده بود، علیرضا این را نمیدانست. علیرضا صبح که برای بیدار کردن بچهها به داخل سنگرها میرود، ناگهان خود را داخل سنگری میبیند که عراقیها شب قبل آن را تصرف کرده بودند.
در این لحظه عراقیها که متوجه علیرضا میشوند، نارنجکی را به سوی ایشان پرتاب میکنند که نارنجک به گیجگاه شهید میخورد اما منفجر نمیشود. علیرضا به خودش میآید و میخواهد نارنجک را به سوی دشمن بیاندازد که نارنجک در دستش منفجر میشود و دست راستش قطع میشود. بچهها که متوجه سر و صدا میشوند، به کمک میآیند. اما در وهله اول متوجه دست زخمی علیرضا نمیشوند. علیرضا هم برای حفظ روحیه بچهها در کمال آرامش دستش را داخل اورکت میکند تا بچهها متوجه نشوند. اما بعد از مدتی بچهها متوجه میشوند از داخل اورکت علیرضا خون میچکد که در این جا قضیه را میفهمند.
قبل از انتقال به بیمارستان، عراقیها توسط رزمندگان اسلام اسیر شده و در جایی جمع میشوند. همرزمان علیرضا تعریف میکنند که دیدم در بین اسرا یکی دارد به شدت به خود میپیچد و نگران است. علیرضا از بچهها میخواهد که از وی دلیل نگرانیش را بپرسند. وقتی علت را میپرسند آن عراقی اعتراف میکند که نارنجک را او به سمت علیرضا پرت کرده و میگوید: «آن گاه که برخورد خوب شما را با خود دیدم، از این کار پشیمان شدم.»
وقتی علیرضا قضیه را میشنود به سراغ اسیر میرود. قمقمه آبش را به او میدهد، میگوید: «بخور تا آرامش خود را بیابی!»
از فتح الفتوح خرمشهر تا حضور در خط مقدم مصاف با صهیونیسم اشغالگر
با پایان عملیات فتحالمبین، فرماندهی گردان حبیب بن مظاهر را به عهده گرفت و نقش فعالی در مراحل سهگانه الیبیتالمقدس و آزادی خرمشهر ایفا کرد. در خرداد سال ۱۳۶۱ در مسجد ارباب میدان کلانتری تهران با مراسمی در نهایت سادگی ازدواج کرد و پس از پایان عملیات بیتالمقدس، به همراه قوای محمد رسولالله (ص)، به لبنان اعزام شد. بعد از بازگشت از لبنان، فرماندهی تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) را بر عهده گرفت و در عملیات والفجر ۱ (بهمن سال ۱۳۶۱) با این تیپ وارد عملیات شد و در همان عملیات هم مجدداً مجروح شد.
سرانجام سردار علیرضا موحد دانش، روز ۱۳ مردادماه سال ۱۳۶۲، در «عملیات والفجر۲» و در حالی که فرماندهی «تیپ ۱۰ سیدالشهدا» را بر عهده داشت، به شهادت رسید.
مردم! بدانید راه ما راه حسین (ع) است
و بخشی از وصیتنامه شهید:
بسمالله الرحمن الرحیم
اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمد رسول الله (ص)، اشهد ان علی ولی الله
در زمانی قلم به نیت وصیت بر کاغذ میلغزانم که هیچگونه لیاقت شهادت را در خود نمیبینم. وقتی به قلبم رجوع میکنم غیر از سیاهی و تباهی و معصیت چیزی نمییابم. مردم، بدانید راهی را که در آن گام نهادهایم همانا راه حسین (ع) است و به اختیار انتخاب کرده و تا آخرین نفس و آخرین رمقی که به تن داریم در سنگر خواهیم ماند. اکنون به شما توصیه میکنم که برادران عزیزم نکند در رختخواب ذلت بمیرید که حسین (ع) در میدان نبرد شهید شد.
پدر و مادر و همسر عزیزم، مراقبت کنید آنان که پیرو خط سرخ امام خمینی نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند بر من نگریند و بر جنازه من حاضر نشوند. در زنده بودنمان که نتوانستیم بر آنها اثری بگذاریم، شاید در مرگمان فرجی باشد و بر وجدان بیانصافشان اثر گذارد.
هشدار تاریخی شهید به مسئولان: پسفردا در آن دنیا، خدا پدرمان را درمیآورد!
«مساله این است که هرکدام از ما در قبال خون این شهیدان مسئولیت داریم، هرکدام از ما، از این پایین پایینیاش گرفته که من باشم تا آن بالابالاییاش مسئولیت دارد در قبال خون این شهیدان. پسفردا باید جوابگو باشیم در پیشگاه خدا. کی میخواهد جواب بدهد؟ چه جوابی من بدهم؟
الحمدالله طوری است که در این دنیا که از ما بازجویی نمیکنند بگویند این یک شهید، این دو شهید، این صد شهیدی که دادی چه بوده؟ چرا این شهید شده؟ کسی که در این دنیا بازجویی نمیکند که من ناراحت این دنیایم باشم، حرصوجوشی که میخوریم به خاطر این است که پسفردا در آن دنیا پدرمان را خدا درمیآورد! میگوید تو کی بودی؟ تو که نمیتوانستی چرا یک گردان گرفتی؟ چرا یک گروهان گرفتی؟ چرا یک لشکر گرفتی؟ تو که نمیتوانی، چرا گرفتی؟»
نظر شما